الهه نور
جانا بگیر فالم! تا چیست روز و حالم آمد که خام و کالم ، مشغول قیل و قالم رسوا شدم از این فال، شرمنده روی از این حال وصف تو من بگویم، گر می دهی مجالم هستی تو هستیِ من، نه هستی جانی دادی گره به ابرو از خامی مثالم چون آینه گرفتم، گل را که هست چون تو گفتی که وام کرده، گل نقش از جمالم یادم نرفته آن بود، سوسوی شمع صبرت رفتی که از غم تو من روز و شب بنالم دیریست رفته ای تو، شاید که پخته گردم بازآ بگیر فالی اکنون که در کمالم هاشمی
نوشته شده در دوشنبه 87/5/14ساعت
9:47 عصر توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |